درباره دو سارق به نامهای بهادر و کریم است که از هیچ دزدی صرفنظر نمیکنند، از کیفقاپی گرفته تا قالپاق دزدی، سرقت ضبط خودروها و حتی طلای بچههای کوچک. روزی بهادر با دیدن یک اتومبیل قدیمی اما گرانقیمت قصد ربودن آن را میکند. با وجود مخالفتهای کریم این سرقت انجام میشود. بهادر با این خودرو نزد همسرش سهیلا رفته و او را برای گردش بیرون میبرد. در بین راه خودروی مدل بالای چند جوان که تصمیم دارند سر به سر بهادر بگذارند برایشان دردسر ایجاد میکند به طوری که در نهایت خودروی بهادر دچار سانحه شده و سهیلا به بیمارستان منتقل میشود. در حالی که پزشکان مشغول نجات سهیلا هستند، بهادر در تشویش و پریشانی کامل، ناخواسته شنونده گفتگوی دو نفر دیگر میشود که درخصوص مضرات و مصیبتهای جور و جفا به همنوعان و کلاهبرداری از مردم جر و بحث میکنند.