یک دختر و پسر کوچک که خواهر و برادر هستند و در شهر کابل افغانستان زندگی می کنند یک سگ کوچک را که گفته می شود سگ خارجی هاست از دست کودکانی که قصد آزار او را دارند نجات می دهند و به در زندان شهر مراجعه می کنند. نگهبان زندان به آنها اعلام می کند که وقت ملاقات تمام شده اما آنها پاسخ می دهند که ملاقاتی نیستند بلکه زندانی هستند. نگهبان می پرسد پس بیرون زندان چه می کنند؟ بچهها پاسخ میدهند ما ‘زندانی شب هستیم. پس از بازرسی بدنی، بچهها به سلول برده می شوند و معلوم می شود که درحقیقت این مادر آنهاست که زندانی است و چون کودکان او پناهی ندارند، اجازه یافتهاند شبها را در زندان پیش مادرشان بگذرانند. روز بعد با اطلاع رئیس زندان آنها از ورود به زندان منع می شوند و هر چه التماس می کنند راهی برای ورود به زندان نمی یابند. به آنها گفته می شود زندان، یتیم خانه یا پناهگاه آدمهای بی سرپرست نیست، بلکه زندان جای مجرمین است. از این به بعد آنها برای ورود به زندان می کوشند جرمی را انجام دهند تا برای زیستن پناهگاهی بیابند.